- ۰۰/۰۱/۲۹
- ۰ نظر
رمضان هزار و چهارصد است..در انتطار شروع کلاس تصحیح متونم ... از آموزش مقامات فارغ شدم...
شعر میخوانم و آینده ی مبهم بغض را تا سر حد چشم هایم بالا می آوردد.
حکیمی میگفت تا اندازه ای در آینده ات غرق شو که لذت حالت را نگیرد.
من از این چیز های سخت سر در نمی آورم تنها صدای میرشکاک توی ذهنم میچرخد که
فکر نان کن که خربزه آّب است
فکر نان کن که خربزه...
فکر نان...
یا هوووو یا من لیس الا هو