تو شعر میخوانی...

اگر خط خوشی دارم تمام علتش این است - که خط چشم هایت را همیشه مشق میگیرم

تو شعر میخوانی...

اگر خط خوشی دارم تمام علتش این است - که خط چشم هایت را همیشه مشق میگیرم

۶۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمدصادق امیری فر» ثبت شده است

۲۹ اسفند ۹۸

امروز برای انجام کاری به‌بانک رفتم، بسته بود! هاج و واج و گیج و منگ نگاه ساعت کردم و دیدم ۱۰:۳۰ است! هر چقدر چپ و راست و بالا و پایین کردم دیدم دلیلی ندارد در این وقت روز بانک بسته باشد.

عینکم که بخاطر ماسک روی صورتم مدام بخار میزد را بالاتر گذاشتم و دستکش هایم را مرتب کردم و از آقایی گه داشت رد میشد پرسیدم

-ببخشید شما میدونید چرا بانک بسته است!؟

_چون ۲۹ اسفند تعطیله خب!

_عههههه! فردا عیده؟!؟ راس میگینا! اینقد مشغله ها زیاد شدن که عید رو یادمون رفته؛ خب مبارکه ممنون😊

.

خب مبارکه! عیدتون شاد و دلاتون بی غم.💚🌱

ای مهربان که گم شده ام در هوای تو
با من بگو چه میگذرد در خفای تو
آنجا کنار تو که نشسته ست جای من
امشب که هست خاطرت اینجا به جای تو!؟

 

 

محمد صادق امیری فر

 

 

.

پ.ن:

هوای دل های شما چگونه است!؟

من کیستم!؟ همان که در این دشنه زار شب

خیری ندیده از نفحات سپیده ای!

آه ای وطن! کلاف گره خورده از دو سر

مرگا به من اگر که تو در غم تنیده ای!

 

محمدصادق امیری فر

رفیقی جز لباسم بغض هایم را نمیفهمد
خدا را شکر ما را گوشه های آستین مانده ست....

 

محمد صادق امیری فر

 

 

پ.ن

16 آبان 98 ، آفتاب غروب کرد و شب خودش را برای همیشه در خانه ما انداخت.

پدرم آسمانی شد. 

 

 

گویی امروز اول پاییز

همه از دوری تو میگفتند

خش خش برگ ها زبان بود و

همه ی کوچه ها دهان بودند

 

محمد صادق امیری فر

 

 

پ.ن

یاد باد آن زمان که دستانم در پی ختم این جهان بودند

 

 

مثل اسبی که قدرتش نرسد
راکبش را به پشت خود ببرد
دست تقدیر این جهان دارد
میزند تازیانه ام بی تو!

 

محمدصادق امیری فر

 

پ.ن

و قیصر چه خوب گفت که

تو میروی تمام ایستگاه میرود...

و آهوانه از آغوش من رمیدی و رفتی

اگر چه خاطره های خوش و عزیز تو جاماند...



محمد صادق امیری فر



پ.ن:


تمام زندگی ام زیر سینه ریز تو جا ماند....

عمریست از هراس تبر های باغبان
سرشاخه های سرکش خود را بریده ایم

از لطف بی حساب فقط ضربه خورده ایم
ای شاخ پر ثمر اگر اکنون خمیده ایم


محمدصادق امیری فر

سلام. 

میخواستم عید 98 را با غزلی با ردیف خوشبختی آغاز کنم اما سیل و مصیبت های وارده نگذاشت... چند جایی منتشرش کرده ام اما اینجا را بیخیال میشوم...

بگذاریم این وبلاگ بماند و دل تنگمان.



پ.ن:

تا دام در آغوش نگیرم نگرانم...



ماه تا طلوع میکند شمار غصه هام را
مرور میکنم!

از همه عبور میکنم !

در زمین خاطرات خفته ام
مثل بدویان
طفل کوچکی که عشق نام اوست را
زنده زنده
در حصار گور میکنم!

دل در انتظار را
بی قرار میگذارمش...

ولی
میان این همه
به اسم تو که میرسم
             کنار میگذارمش...

محمد صادق امیری فر