- ۰۲/۰۹/۲۸
- ۰ نظر
گُم کردهام حقیقتِ دنیای خویش را
در این دو روزِ عُمر تمنّای خویش را
من آن درختِ کم ثمرِ قد کشیدهام
باید هرس کنم قد و بالای خویش را
《گمان کنم سال بعد لحظهی تولدِ دخترم خیال باشد... 》
گُم کردهام حقیقتِ دنیای خویش را
در این دو روزِ عُمر تمنّای خویش را
من آن درختِ کم ثمرِ قد کشیدهام
باید هرس کنم قد و بالای خویش را
《گمان کنم سال بعد لحظهی تولدِ دخترم خیال باشد... 》
دخیل بسته ام امشب به گفته ای و کلامی
دل شکسته ی خود را سپرده ام به سلامی
.
.
.
مرا بس است که مهر رضا زنی تو به شعرم
چه باک اگر که نباشد به ذوق خاصه و عامی....
محمد صادق امیری فر
ای مهربان که گم شده ام در هوای تو
با من بگو چه میگذرد در خفای تو
آنجا کنار تو که نشسته ست جای من
امشب که هست خاطرت اینجا به جای تو!؟
محمد صادق امیری فر
.
پ.ن:
هوای دل های شما چگونه است!؟
من کیستم!؟ همان که در این دشنه زار شب
خیری ندیده از نفحات سپیده ای!
آه ای وطن! کلاف گره خورده از دو سر
مرگا به من اگر که تو در غم تنیده ای!
محمدصادق امیری فر
رفیقی جز لباسم بغض هایم را نمیفهمد
خدا را شکر ما را گوشه های آستین مانده ست....
محمد صادق امیری فر
پ.ن
16 آبان 98 ، آفتاب غروب کرد و شب خودش را برای همیشه در خانه ما انداخت.
پدرم آسمانی شد.
مثل اسبی که قدرتش نرسد
راکبش را به پشت خود ببرد
دست تقدیر این جهان دارد
میزند تازیانه ام بی تو!
محمدصادق امیری فر
پ.ن
و قیصر چه خوب گفت که
تو میروی تمام ایستگاه میرود...
و آهوانه از آغوش من رمیدی و رفتی
اگر چه خاطره های خوش و عزیز تو جاماند...
محمد صادق امیری فر
پ.ن:
تمام زندگی ام زیر سینه ریز تو جا ماند....
عمریست از هراس تبر های باغبان
سرشاخه های سرکش خود را بریده ایم
از لطف بی حساب فقط ضربه خورده ایم
ای شاخ پر ثمر اگر اکنون خمیده ایم
محمدصادق امیری فر