- ۹۶/۰۳/۰۵
- ۱ نظر
گوی سبقت را ازین بازنده ی تنها گرفت
ذره ذوقی داشتیم افسوس که دنیا گرفت
دور گردون هیچ روزی بر مراد ما نرفت
روز و شب آمد قرار از روزگار ما گرفت
ریشه هایم خشک شد وقتی که دیدم باغبان
گرمی کاشانه اش را از تن افرا گرفت
آسمان با رقص نورش موج ها را خواب کرد
ماه مروارید را از سینه ی دریا گرفت
پاک کردم بیت های بیشماری را به اشک...
حرف هایم تا به پشت شعر هایم جا گرفت
■؛
تا سرانجام غزل با بغض حرفم را شنید
تا که بردم دست در گیسوش باران پا گرفت
محمد صادق امیری فر