- ۹۹/۱۰/۲۹
- ۰ نظر
دنیای جالبی ست
دفتر حاظراتم را نگاه میکردم . پارسال این موقع تازه از امتحان هایم فارغ شده بودم و داشتم در تهران آموزش برای یک کار میدیدم و ابدا در خاظرم هم نمیگنجید که 1 سال دیگر در این ساعت شب نشسته باشم و نظریه های ادبی بخوانم برای امتحان ترم اول ارشدادبیات...
مکانیک کارشناسی کجاو ادبیات ارشد کجا.
بگذریم
قصیده ای ست در مدحت چاقو که بخشی ش را مینویسم
دلکش و دلربا بود چاقو
قاتل اشقیا بود چاقو
شکم فربگان ز هم پاشد
چه سریع الرضا بود چاقو
کشتی کفر را به هم ریزد
مسلم ناخدا بود چاقو
لاغران را که زور بازو نیست
کیفر وخون بها بود چاقو
هر که بیماری اش بدون علاج
شود او را دوا بوود چاقو...
.
.
.
.
.
راه اگر گم کنی به شهر غریب
رهبر و رهنما بود چاقو
.
.
.
.
چه نفوذی به سینه ها دارد
گوییا "ربنا" بود چاقو
.
.
.
.
.
.
الغرض از هر آنکه من دیدم
بیشتر پارسا بود چاقو
بیشتر با وفا بود چاقو
بیشتر با خدا بود چاقو.....
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.