تو شعر میخوانی...

اگر خط خوشی دارم تمام علتش این است - که خط چشم هایت را همیشه مشق میگیرم

تو شعر میخوانی...

اگر خط خوشی دارم تمام علتش این است - که خط چشم هایت را همیشه مشق میگیرم

۵۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

دنیای جالبی ست

دفتر حاظراتم را نگاه میکردم . پارسال این موقع تازه از امتحان هایم فارغ شده بودم و داشتم در تهران آموزش برای یک کار میدیدم و ابدا در خاظرم هم نمیگنجید که 1 سال دیگر در این ساعت شب نشسته باشم و نظریه های ادبی بخوانم برای امتحان ترم اول ارشدادبیات...

مکانیک کارشناسی کجاو ادبیات ارشد کجا.

بگذریم

قصیده ای ست در مدحت چاقو که بخشی ش را مینویسم

 

 

 

دلکش و دلربا بود چاقو

قاتل اشقیا بود چاقو

شکم فربگان ز هم پاشد

چه سریع الرضا بود چاقو

کشتی کفر را به هم ریزد

مسلم ناخدا بود چاقو

لاغران را که زور بازو نیست

کیفر وخون بها بود چاقو

هر که بیماری اش بدون علاج

شود او را دوا بوود چاقو...

.

.

.

.

.

راه اگر گم کنی به شهر غریب

رهبر و رهنما بود چاقو

.

.

.

.

چه نفوذی به سینه ها دارد

گوییا "ربنا" بود چاقو

.

.

.

.

.

.

الغرض از هر آنکه من دیدم

بیشتر پارسا بود چاقو

بیشتر با وفا بود چاقو

بیشتر با خدا بود چاقو.....

 

دخیل بسته ام امشب به گفته ای و کلامی

دل شکسته ی خود را سپرده ام به سلامی

.

.

.

مرا بس است که مهر رضا زنی تو به شعرم

چه باک اگر که نباشد به ذوق خاصه و عامی....

 

 

 

محمد صادق امیری فر

 

 

 

ای مهربان که گم شده ام در هوای تو
با من بگو چه میگذرد در خفای تو
آنجا کنار تو که نشسته ست جای من
امشب که هست خاطرت اینجا به جای تو!؟

 

 

محمد صادق امیری فر

 

 

.

پ.ن:

هوای دل های شما چگونه است!؟

من کیستم!؟ همان که در این دشنه زار شب

خیری ندیده از نفحات سپیده ای!

آه ای وطن! کلاف گره خورده از دو سر

مرگا به من اگر که تو در غم تنیده ای!

 

محمدصادق امیری فر

رفیقی جز لباسم بغض هایم را نمیفهمد
خدا را شکر ما را گوشه های آستین مانده ست....

 

محمد صادق امیری فر

 

 

پ.ن

16 آبان 98 ، آفتاب غروب کرد و شب خودش را برای همیشه در خانه ما انداخت.

پدرم آسمانی شد. 

 

 

گویی امروز اول پاییز

همه از دوری تو میگفتند

خش خش برگ ها زبان بود و

همه ی کوچه ها دهان بودند

 

محمد صادق امیری فر

 

 

پ.ن

یاد باد آن زمان که دستانم در پی ختم این جهان بودند

 

 

و آهوانه از آغوش من رمیدی و رفتی

اگر چه خاطره های خوش و عزیز تو جاماند...



محمد صادق امیری فر



پ.ن:


تمام زندگی ام زیر سینه ریز تو جا ماند....

عمریست از هراس تبر های باغبان
سرشاخه های سرکش خود را بریده ایم

از لطف بی حساب فقط ضربه خورده ایم
ای شاخ پر ثمر اگر اکنون خمیده ایم


محمدصادق امیری فر

سلام. 

میخواستم عید 98 را با غزلی با ردیف خوشبختی آغاز کنم اما سیل و مصیبت های وارده نگذاشت... چند جایی منتشرش کرده ام اما اینجا را بیخیال میشوم...

بگذاریم این وبلاگ بماند و دل تنگمان.



پ.ن:

تا دام در آغوش نگیرم نگرانم...



ماه تا طلوع میکند شمار غصه هام را
مرور میکنم!

از همه عبور میکنم !

در زمین خاطرات خفته ام
مثل بدویان
طفل کوچکی که عشق نام اوست را
زنده زنده
در حصار گور میکنم!

دل در انتظار را
بی قرار میگذارمش...

ولی
میان این همه
به اسم تو که میرسم
             کنار میگذارمش...

محمد صادق امیری فر