تو شعر میخوانی...

اگر خط خوشی دارم تمام علتش این است - که خط چشم هایت را همیشه مشق میگیرم

تو شعر میخوانی...

اگر خط خوشی دارم تمام علتش این است - که خط چشم هایت را همیشه مشق میگیرم

۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمد صادق امیری فر» ثبت شده است

من کیستم!؟ همان که در این دشنه زار شب

خیری ندیده از نفحات سپیده ای!

آه ای وطن! کلاف گره خورده از دو سر

مرگا به من اگر که تو در غم تنیده ای!

 

محمدصادق امیری فر

رفیقی جز لباسم بغض هایم را نمیفهمد
خدا را شکر ما را گوشه های آستین مانده ست....

 

محمد صادق امیری فر

 

 

پ.ن

16 آبان 98 ، آفتاب غروب کرد و شب خودش را برای همیشه در خانه ما انداخت.

پدرم آسمانی شد. 

 

 

گویی امروز اول پاییز

همه از دوری تو میگفتند

خش خش برگ ها زبان بود و

همه ی کوچه ها دهان بودند

 

محمد صادق امیری فر

 

 

پ.ن

یاد باد آن زمان که دستانم در پی ختم این جهان بودند

 

 

مثل اسبی که قدرتش نرسد
راکبش را به پشت خود ببرد
دست تقدیر این جهان دارد
میزند تازیانه ام بی تو!

 

محمدصادق امیری فر

 

پ.ن

و قیصر چه خوب گفت که

تو میروی تمام ایستگاه میرود...

و آهوانه از آغوش من رمیدی و رفتی

اگر چه خاطره های خوش و عزیز تو جاماند...



محمد صادق امیری فر



پ.ن:


تمام زندگی ام زیر سینه ریز تو جا ماند....

عمریست از هراس تبر های باغبان
سرشاخه های سرکش خود را بریده ایم

از لطف بی حساب فقط ضربه خورده ایم
ای شاخ پر ثمر اگر اکنون خمیده ایم


محمدصادق امیری فر

سلام. 

میخواستم عید 98 را با غزلی با ردیف خوشبختی آغاز کنم اما سیل و مصیبت های وارده نگذاشت... چند جایی منتشرش کرده ام اما اینجا را بیخیال میشوم...

بگذاریم این وبلاگ بماند و دل تنگمان.



پ.ن:

تا دام در آغوش نگیرم نگرانم...



ماه تا طلوع میکند شمار غصه هام را
مرور میکنم!

از همه عبور میکنم !

در زمین خاطرات خفته ام
مثل بدویان
طفل کوچکی که عشق نام اوست را
زنده زنده
در حصار گور میکنم!

دل در انتظار را
بی قرار میگذارمش...

ولی
میان این همه
به اسم تو که میرسم
             کنار میگذارمش...

محمد صادق امیری فر

مخوان ای روضه خوان از راس های روی نی وقتی

 تمام حرف های کربلا روی زمین مانده است...


محمدصادق امیری فر

پ.ن:
آشفته ام چو گوش نصیحت شنفته ای

از زبان تمام مادران شهدای گمنام

تقدیم به مادر شهید بهروز صبوری :




هی تیک و تاک بود و مدام انتظار بود
در من هزار ساعت شماطه دار بود

فکرم هنوز عطر خوش سبز سیب داشت
چشمم عجیب گریه ی امن یجیب داشت

نقش تو را به پیکر هر خواب میزدم
عکس تو را به سینه ی هر قاب میزدم

گفتی خزان به برگ بهارت نمیزنی
مردی و زیر قول و قرارت نمیزنی

جارو زدم از این دل خسته ممات را
پاشیدم آب چهره ی زرد حیاط را

تا که بیای و پای مرا بالشت کنی
این خسته را نهفته در آرامشت کنی

تا کی تو را به نیمه شبم آرزو کنم
این پاره پاره های جگر را رفو کنم

بغض همیشه را به گلویم نیاورم
هی شوکران سینه ی خود در سبو کنم

هم صحبتی به وسعت دردم نیابم و
با زخم های کهنه ی خود گفتگو کنم

سجاده ای به وسعت صبرم بیابم و
از اشک چهره ام طلب آبرو کنم

باید دوباره سر به گریبان فرو کنم
از من گذشته تا که دگر های و هو کنم

هر جبهه ای به خاک سپردم نماز بود
هر نامه ای به جبهه رساندم نیاز بود

خاک به خون تپیده سرم را پناه دار
دیگر بیا و حرمت من را نگاه دار

حقم دگر نظاره به روی جوان که هست
مزدم نشانه از بدنش_استخوان_ که هست

ای آسمان روشن هر نور دیده ای
امشب کجا به سینه ی خاک آرمیده ای

امشب کجا بهانه ی مادر گرفته ای
آتش برای قصه ی یک "در" گرفته ای

شاید شدی اسیر و در آن بند بند عشق
محفل برای زینب خواهر گرفته ای

یا در میان مکتب "خون در قبال دین"
سرفصل های معتبر از "سر" گرفته ای

جان منی و از تو عجب نیست این همه
مردانگی ز حضرت حیدر گرفته ای

از کودکی به نام علی شیر خورده ای
نوش تو باشد آنچه که در برگرفته ای


محمد صادق امیری فر