تو شعر میخوانی...

اگر خط خوشی دارم تمام علتش این است - که خط چشم هایت را همیشه مشق میگیرم

تو شعر میخوانی...

اگر خط خوشی دارم تمام علتش این است - که خط چشم هایت را همیشه مشق میگیرم

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چهارپاره» ثبت شده است

از فخرالدین مزارعی، این شاعر خوبِ گُم در میان شاعران امروز می‌خوانم:

گفت: «تقویم پارسی داری؟»
گفتمش: عمر آهن تفته‌ست
سال من بی‌ثمرتر از ماهم
ماه من بی‌اثرتر از هفته‌ست

جمعه و شنبه و دوشنبهٔ من
هر سه زاییدگان یک مامند
نام ایشان، اگر ز من خواهی،
لعنت و اضطراب و دشنامند

نیست گنجور زندگانی من
غیر خرمهره هیچ در دُرجَش
اول برج من اگر دیدی
عین آن است آخر برجش

سیر این لحظه‌های جادویی
در مداری ورای مهر و مه است
یعنی ایّام زندگانی من
همه تکرار یک شب سیه است

آن یکی، تا به یاد من آید
تار و پودش «دریغ» و «کاش» بُوَد
این یکی هم به کارگاه زمان
بی‌گمان از همان قماش بود

لحظه‌های سیاه می‌گذرند
پر ز اندوه و خالی از شادی
غربتی را تفاوتی نکند
سال شمسی و سال میلادی.

۱۲ می ۱۹۸۶
#فخرالدین_مزارعی

 


چه میشود که دوباره به گوش من برسانی
پریِ شعرِ معاصر از آیه های زمینی
برای من بسرایی به قدر قدمت دنیا
به وسعت هیجانم کنار من بنشینی

تو را چگونه بخوانم؟! مثال معجزه مانی
شبیه حفر قناتی درون قلب کویری
دعای هر شبم اینست در سپیدی صبحش
شبیه طفل صغیری مرا به سینه بگیری

فقط نه گبر و مسلمان، مرید منبر موسی
مطیع مکتب عیسی، هزار مذهب فاخر
هزار بالغ عاقل... به دست موی تو مجنون
هزار عاقل کامل...به چشم های تو شاعر!!

و موی مشکی خود را چنان گره زدی از پشت
که در نظر متبادر شدی به یک مه کامل
زدی به آب و دویدی که از سر رد پایت
نهنگ عاشق دریا زده به سینه ی ساحل

شمیم عطر بهاران! آهای حضرت ری را !
تو را کسی نتواند ازین سپیده بگیرد
آهای ژاله ی لاله ! آهای قطره ی باران !
تو را کسی نتواند از این تکیده بگیرد


محمد صادق امیری فر