تو شعر میخوانی...

اگر خط خوشی دارم تمام علتش این است - که خط چشم هایت را همیشه مشق میگیرم

تو شعر میخوانی...

اگر خط خوشی دارم تمام علتش این است - که خط چشم هایت را همیشه مشق میگیرم

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته» ثبت شده است

نکند بد بشود آخر این قصه؟

حضرت امیر عبارتی دارد در نهج البلاغه اگر اشتباه نکنم که می فرماید : اگر از این مرحله از زندگی خویش بگذرم دگرگونی  های بسیاری پدید خواهم آورد. چندی پیش داشتم به دوستم تلفنی می گفتم گمان کنم من هم در همین مرحله از زندگی قرار دارم. نمیدانم میتوانم بگذرم یا نه اما

می دانم اگر بگذرم دگرگونی  های بسیاری پدید خواهم آورد.

نمایشگاه متاب نزدیک است.

روزگار عجیبی ست. دوست داشتن بی هوا  در خانه ی قلب آدم را میزند و بی پدر به هیچ چیز هم توجه نمیکند. نه سن و سال. تو ماهی قلب من می‌شوی آیا؟ یاد کافکا می افتم که به فلیسه گفته بود :

   امروز فکر می‌کردم آدمیزاد چه بهانه‌ای برای شکایت کردن می‌داشت اگر با این احساس مضاعف زندگی می‌کرد:
کسی که آدم دوستش‌دارد نسبت به او خوش‌رفتار باشد،
و در عین‌ حال، آدم امکانات وسیعی برای خلاصی یافتن از شر خودش را در هر لحظه داشته باشد،
عزیز دلم.

من مثل یه خبر خیلی مهمِ بایکوت شده می‌مونم، مثل یه تیترِ خیلی مهمی که سردبیر بهش اجازه چاپ نمی‌ده، این حرفای کوچیک کوچیک که از درونم میجوشه، یک چهارم اون خبر طوفانی و بزرگ اصلی نیست‌. من مکانیک خوندم، البته اگه نخونده بودمم این قدر رو همه میدونن که وقتی ماشین جوش میاره نباید در رادیات رو باز کرد، چون آب میپاشه تو صورتت و نابودت می‌کنه، باید خیلی صبوری کنی، آب ولرم بریزی روش، خیلی یواش بازش کنی تا کم کم از اون جوشش کاسته بشه؛ میدونی، من جوش آوردم، نه اینکه عصبی باشم، فقط چون سردبیر و تعمیرکار و همه‌کاره این زندگی خودمم باید هم خبرم رو بایکوت کنم و هم احساسم رو کنترل، تا مبادا کسی نابود شه.

 

یکشنبه ها زیادی شلوغ است. برخلاف ممالک غربی که یکشنبه هاشان خلوت است برای من یکشنبه ها همیشه شلوغ بوده است.

امسال که دیگر خیلی خیلی. 

امروز یکشنبه بود.

دیشب ساعت 5 صببح خوابیدم!!! بعد ساعت 9 بیدار شدم . تنها بودم . صبحانه ی کوچکی خوردم . رفتم سراغ مشاهده ی و نقد پایان نامه ای که دیشب استاد فرستاده بود . تا 11.30 درگیرش بودم بعد کلاس تصحیح متون شروع شد تا 1ادامه داشت بعد از آن بلند شدم و نشستم پشت ماشین و رفتم تا قوتی برای ظهر بگیرم . 

خوشبحالم است که استانبولی را دوست دارم.

ابتدای کلاس عقاید را که ساعت 1.30 شروع می شد در ماشین گذراندم.

سپس به خانه رسیدم و همزمان با خورد و خوراک گوش میدادم که اشعریه و معتزله سر چه چیز هایی با هم اختلاف داشته اند و خوارج حرف حسابشان چیست.

کلاس 3 تمام شده بود . از چند دقیقه قبل از پایان کلاس خوابم برده بود تا ساعت 3.20 دقیقه . جمعا فکرکنم25دقیقه ای خوابیده باشم . 

ساعت 3.30 دو کلاس همزمانداشتم:قرآن و عروض.

کلاس هارا با هم فعال کردم تا نکته ای را از دست ندهم.

میانه ی کلاس نصاب کولر زنگ زد و گفت که امروز نمی تواندبیاید.

ساعت 4.30 کلاس هایم تمام شد. 

کمی شعیشع گوش دادم.

به یک گروه فرهنگی که به تازگی به من سپرده اند مطلب تزریق کردم.

فایل وورد مقاله ی عقایدرا برای استاد فرستادم

چشم هایم درد می ککند . باید استراحت کنم اما خیلی کار دارم.

 

امروز یکشنبه 2 خرداد 1400 است و من دیگر حوصله ویرایش این متن را ندارم.

اصلاچه کسی میخواند این ترهات را؟