تو شعر میخوانی...

اگر خط خوشی دارم تمام علتش این است - که خط چشم هایت را همیشه مشق میگیرم

تو شعر میخوانی...

اگر خط خوشی دارم تمام علتش این است - که خط چشم هایت را همیشه مشق میگیرم


چه میشود که دوباره به گوش من برسانی
پریِ شعرِ معاصر از آیه های زمینی
برای من بسرایی به قدر قدمت دنیا
به وسعت هیجانم کنار من بنشینی

تو را چگونه بخوانم؟! مثال معجزه مانی
شبیه حفر قناتی درون قلب کویری
دعای هر شبم اینست در سپیدی صبحش
شبیه طفل صغیری مرا به سینه بگیری

فقط نه گبر و مسلمان، مرید منبر موسی
مطیع مکتب عیسی، هزار مذهب فاخر
هزار بالغ عاقل... به دست موی تو مجنون
هزار عاقل کامل...به چشم های تو شاعر!!

و موی مشکی خود را چنان گره زدی از پشت
که در نظر متبادر شدی به یک مه کامل
زدی به آب و دویدی که از سر رد پایت
نهنگ عاشق دریا زده به سینه ی ساحل

شمیم عطر بهاران! آهای حضرت ری را !
تو را کسی نتواند ازین سپیده بگیرد
آهای ژاله ی لاله ! آهای قطره ی باران !
تو را کسی نتواند از این تکیده بگیرد


محمد صادق امیری فر

هزاران روضه از دست رفیقان بر زبانم باد

و مشت نوحه های سوزناکش بر دهانم باد


کمان از روی دوشم برد و زین از زیر رانم راند

رکب از راکب چرخ رفاقت نوش جانم باد


نشان همنشین تازه ای در آستینم نیست

که این داغ به پیشانی نشسته همنشانم باد


به سنگ قبر این حبس ابد خورده کتابت کن:

نفس ارزانی ارزن سرای همگنانم باد 


مخوان حمدی! که گورم را بلرزانی به پاداشش

بخوان شعری که مرهم بخش زخم استخوانم باد



محمد صادق امیری فر




هزاران روضه از دست رفیقان بر زبانم باد

و مشت نوحه های سوزناکش بر دهانم باد


کمان از روی دوشم برد و زین از زیر رانم راند

رکب از راکب چرخ رفاقت نوش جانم باد


#محمد_صادق_امیری_فر



برادرانه به من اعتماد خواهد داد

همان کسی که سرم را به باد خواهد داد


خدا به داد گناهان من اگر نرسد

دیانتم ثمری از فساد خواهد داد


محمدصادق امیری فر

ما به جای سم

 رنج خورده بودیم 


    و با سیگار 

          سختی کشیده بودیم


 دوست داشتنت اتفاقی نبود

نه در یک نگاه...

     نه با یک سخن...


شعر هایم را به گوش باد که میخواندم

ابتدا تو می شنیدی


ما لبریز از یکدیگر بودیم

    و  شاید 

            جدایی

      تنها راهی بود که 

          _با آن حجم از عشق_

                          باید طی میشد.



محمد صادق امیری فر

گاهی ناچاری به نوشتن! فراتر از قالب فراتر از قیل و قال .... 

 
 
 
 
 
حرامم باد اگر دمی پس از تو 
چشمک ستارگان
    در نظرم جلوه کرده باشد
 
یا شامه ام را به شمیم گلی
 سپرده باشم که 
        میخواسته 
    عطر تو را از خاطرم برباید
 
نمیدانم عشق را باید در 
کدام قبرستان 
         جستجو کنم
 
اما فکر میکنم 
 
 روزی که مرگ سراغم را بگیرد
     کسی جز مادرم
                 مرا به یاد نخواهد آورد!
 
و تو 
_ که امروز مرا دوست داری _
    فردا
  شعر هایم زمزمه میکنی
              بی آن که مرا بشناسی!
 
 
محمد صادق امیری فر

گوی سبقت را ازین بازنده ی تنها گرفت

ذره ذوقی داشتیم افسوس که دنیا گرفت


دور گردون هیچ روزی بر مراد ما نرفت

روز و شب آمد قرار از روزگار ما گرفت

 

ریشه هایم خشک شد وقتی که دیدم باغبان

گرمی کاشانه اش را از تن افرا گرفت


آسمان با رقص نورش موج ها را خواب کرد

ماه مروارید را از سینه ی دریا گرفت


پاک کردم بیت های بیشماری را به اشک...

حرف هایم تا به پشت شعر هایم جا گرفت


■؛


تا سرانجام غزل با بغض حرفم را شنید

تا که بردم دست در گیسوش باران پا گرفت


محمد صادق امیری فر


●نفس آخر زمستان بود...

 با شمیم بهار تا آمد
شاپرک ها پی نشانه شدند
و صدای قدم زدن هایش
بیت های یک ترانه شدند

●پشت شیشه نگاه میکردم...

با وقار تمام وارد شد
عطر گل ها پی اش روانه شدند
کهنه پا خورده های خانه ی ما
فرش هایی هزار شانه شدند

● حال من در مقابلش بودم...

چشم هامان به هم گره خوردند!
رشته هامان تمام پنبه شدند
پی ابراز "دوستت دارم"
شعر ها بهترین بهانه شدند!

●  شاعری خود سیاستی دارد...

"دزدی بوسه" بیت خوبی بود
 فکر "صائب" به کار می آمد
نقشه ام پا گرفت و بعد از آن...
لحظه هایی که عاشقانه شدند

● حال آشفته را پریشان کرد...

 سرخود را به سینه ام چسباند
بغلم آسمان خوبی بود
من پلنگی و ماه در آغوش...
پنجه هایم شبیه شانه شدند

● باقی اتفاق را بگذر...

دست هایم شبیه یک نامه
حرف های نگفته در دل داشت
مهر بوسه به نامه ام زد و گفت:
دست هات محرمانه شدند!

● میبرد شعر آبرویم را ...

به گمانم نگفته را گفتم
نامه محرمانه را خواندم
همه ی داستان ما این بود
خاطراتی که شاعرانه شدند


محمدصادق امیری فر

سلام خدمت دوستانی که در این فراگیری شبکه های مجازی (که خودم هم عضو هستم و آدرس کانالم هم درج شده) اما  نوشتن وبلاگی را و کاغذی را بیشتر میپسندند.


سال 95 اتفاقات گوناگون بسیاری داشت.

دوستان بسیاری را از ما گرفت....


به قول استاد کدکنی:


ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است...



سال خوبی برایتان آرزو میکنم.


سراسر وجودتان مملو از شعر.

بس کن!نگو هی دست بردار از گناه خود

هرگز! پشیمان نیستم از اشتباه خود


پیغمبری که مکتبش را میپرستیدم

اعجاز چشمانش کشاندم در سپاه خود


بی آنکه سودای شریعت در سرش باشد

مومن به صف میکرد پشت هر نگاه خود


وقتی قدم میزد میان کوچه های شهر

دل میربود از عابران رو به راه خود


دستان گرمش را ندارم این زمستان...هااا

باید بگردم در پی شال و کلاه خود


چندیست دنبال تو ام! خوش آمدی ای عشق

منت نهادی بر یتیم بی پناه خود


محمد صادق امیری فر